ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

از حضور آرامت تا ظهور دلشادت

1392/3/27 1:40
نویسنده : فرانک
110 بازدید
اشتراک گذاری

ریحانه ام.

 وقتیکه تو رو باردار بودم داشتم پایان نامه فوق لیسانسم رو میگذروندم. ما با هم روزای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتیم. خیلی جاها تو با من بودی و خیلی جاها من با تو. تو لحظه های تنهایی خیلی ازت معذرت خواهی میکردم و احساس گناه داشتم، با خودم میگفتم من باید در حال استراحت باشم و تغذیه و رسیدگیم به تو بیشتر باشه تا خدا نکرده آسیبی نبینی و از همه جهت سالم و سرحال باشی. ولی خوب منهم باید هر چه سریعتر کارای پایان نامه رو به اتمام میرسوندم تا بعد از اینکه تو وارد شدی بیشتر کنارت باشم. همیشه برای سلامتیت دعا میکردم و تو رو به خدای بزرگ میسپردم و البته به مقاوم بودن و صبوری تو هم مطمئن بودم. به لطف خدا اون روزا به سلامت سپری شدند. روزای آخر اسفند بود و دکتر از روز 25 اسفند به بعد و برای من روزای پر خطر اعلام کرده بود، ولی من تا 24 اسفند هم توی دانشگاه بودم. روزای آخر خیلی سخت بود و تو به سلامت قد کشیده بودی و قایم کردنت با چادر هم برام مشکل بود. خیلی سعی میکردم توی راه رفتنم خیلی تابلو نباشم ولی خوب غیر ممکن بود و بلحاظ روحی من اذیت میشدم. چون خودم هم نمی پسندیدم توی محیط دانشگاه با چنین وضعیتی رفت و آمد کنم. اما چاره نبود و بایستس کارهای اجرایی پایان نامه به پایان میرسید. ازت میخواستم برام دعا کنی و همیشه به حضرت زهرا متوسل میشدم که تو رو برام سلامت نگهداره. تا اینکه نوروز 1388 از راه رسید و به دنیا اومدن تو نزدیک و نزدیکتر میشد. و من تصمیم گرفتم تو را با سزارین به دنیا بیارم تا بتونم از تعطیلات عید برای استراحتم استفاده کنم و الا تو نازنین حالا حالاها توی خواب ناز بودی و فکر نمی کنم تا قبل از 5 فروردین خیال پیاده شدن را داشتی. من و بابا آخرین تحویل سال دوتایی رو بجربه کردیم و وارد سال مبارک 1388 شدیم.اون تحویل سال واقعا خیلی خاص بود چونکه توی سال جدید همه چیز ما جدید و نو میشد و ما دیگه سه نفره میشدیم. خیلی دعا میکردم که قبل از تحویل سال به دنیا نیای و توی بهار و سال جدید متولد شی. خصوصا اینکه دختر خانم بودی و بیخودی 1 سال بزرگ به حساب میومدی. که شکر خدا همینطورم شد. شب نماز شب خوندم و خیلی دعا کردم و بالاخره روز قشنگ موعود 2 فروردین 88 فرا رسید و به بیمارستان آریا رفتیم. ساعت 11 صبح بود که خانم دکتر سارا مسیح عمل به دنیا آوردن تو نازنین و انجام داد. قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشم با مریم مرادی مامان گلشن عزیز اشنا شدم و پایه دوستی ما از اونجا گذاشته شد و ما همزمان به اتاقهای عما جداگانه رفتیم.و تو گلشن جان در حقیقت مثل دو خواهر دو قلو توی یک زمان به دنیا اومدین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)