ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

ورود با شکوهت به پیش دبستان

عزیزم ورودت به مرحله جدید زندگیت مبارک ریحانه ام نمی دونی توی لباس پیش دبستانت چقدر با وقار بودی چقدر بهت میومد مثل ماه تابان میدرخشیدی عکسات گویای حرفامن. من محو تماشای قامت زیبا و نازنین تو بودم که بین همه میدرخشیدی. سا شنبه اول مهر 1393 ساعت 8 صبح به پیش دبستان شایستگان رفتی و کلاس بندی شدی. کلاس 6 کلاست بود و اسم معلمتون خانم آل عمران. خیلی خوشحال بودی و خیلی خوب همکاری کردی. بعضی از بچه ها گریه و بیتابی میکردن و تو دختر ناز من مثل یک خانم باوقار و باشحصیت توی صف ایستادی و بعدم به کلاس رفتین و حدود نیم ساعت بعد ما هم اومدیم پیشتون و باتون عکس گرفتیم. خاطره اولین روزت اینه که من همون کیف مهد کودکت و برات آماده کرده بودم که هم سالم بود ...
3 مهر 1393

تابستانی که گذشت

ریحانه خوبم میدونم علیرغم قولی که بهت داده بودم بازم فاصله سر زدنم به وبلاگ آرامش بخشت زیاد شد. ببخشید. از تابستونی که گذشت خیلی راضی نبودم. برخلاف اینکه برنامه های زیادی برات داشتم ولی بیشترش به بطالت و دیدن کارتون گذشت. اولش خیلی خوب شروع شد پبت نامت توی کلاس زبان و قرآن و ... ولی با گرفتن یه پروژه 20 روزه من که برام 20سال گذشت همه چی خراب شد و غیر از خستگی جسم و روحم سود چندانی نداشت و بدترین و بزرگترین ضربش دوری از تو نازنین بود. نمی دونم چی بگم ولی اوضاع مالیمون بشدت نابسامانه و من و بابا داریم همه تلاشمون و میکنیم تا به یه ثبات نسبی برسونیم اما این وسط تویی که داری همه زحماتو متحمل میشی. مامان واقعاً خستم و علاوه بر جسمم که درگیر کا...
29 شهريور 1393

بوی عیدی بوی سبزه بوی اومدن تو

ریحانه ام بهارم مدتی بود بخاطر مشغله های زیاد از نوشتن وبلاگت دور بودم امیدوارم که بتونم امسال منظمتر باشم و همه وقایع زیبای زندگی نازدانه دخترم و بموقع ثبت و ضبط کنم. اینجا موقع کاشتن سبزه های عید بود که چند تایی از دونه ها رو تو باغچه کاشتیم. و تو با لذت تمام بیلچه خودت و برداشتیو این مهم و به انجام رسوندی. زیباترین غزل زندگی... و بالاخره زمان تحویل سال 1393 شد و تو یگانه دخترم بسیار زیبا سفره هفت سین امسال ما رو چیدی. ریحانه جان من بسیار به سفره هفت سین مقیدم و همیشه دوست دارم هفت سین و توی سفره بچینم نه روی میز چون زیباییش به سفره پهن کردن و دور اون نشستنه. تخم مرغهای سفالی که توی مهد رنگ کرده بودین و خلاصه همه سفره رو با...
14 ارديبهشت 1393

پیشرفت هنر عکاسی تو

ریحانه ام بسیار به هنر عکاسی علاقه مندی و وقتی موبایلمو تنظیم کردم که یه عکس ازهنر نقاشیت بگیری دیدم یکم طول کشید آرشیو و که نگاه کردم دیدم حداقل 5 عکس گرفتی. اینکه چطور بعد از گرفتن هر عکس برمیگشتی و عکس بعدی و میگرفتی بماند. اینکه سوژه های مختلفی انتخاب میکردی هم بماند اصلا بماند هر آنچه که هست ... هنر و بچسب. این شبح نیست، بخشی از موهای بعبعی جنابعالیست. این هم فنی است در عکاسی. ببین حدس بزن. و بخشی از رو تختی شما. ...
21 مهر 1392

کنجکاویهای تو

ریحانه ام این روزا که تو در آستانه 4سال و نیمگی قرار داری هر وقت کاری دارم و جایی میذارمت بعد از یکی دو ساعت که برمیگردم میبینم همه گیج میزنن از دست سؤالاتی که میپرسی. چرا این اینجوری شده؟ چی شده که اینجوری شده؟چرا این شده که اینجوری شه؟و............ خلاصه هزار و یک سؤال و تا قانع نشی دیت بردار نیستی. و البته که باید اینگونه باشی و با دلایل سطحی و ساده قانع نشی و این رمز موفقیت تو توی زندگیه. باید عمیق بود و عمیق نگریست. و به هر چیز سطحی قانع نشد. دختر خاله ات مریم از مسافرت که رفته بودن با خودش یه خرگوش آورده و تو مدام بهم میگی همه حیوانات خونگی دارن منم میخوام. قربون اون ادبیات زیبای حرف زدنت مادررررررررررر ...
9 مهر 1392

جشن بازگشایی مهد

ریحانه ام چندتایی از عکسهای جشن بازگشایی مهد و برات گذاشتم. کمی بهت زده و در عین حال خوشحال و تا حدی مردد ولی خدارو شکر خوب کنار اومدی با مهد و شرایط جدیدت. من به فدای اون نگاه زیبای تو مادررررررررررررر. اینم از فضای مهد و بازیها. امیدوارم که پله های موفقیت و همینطور محکم و با صلابت تا آخر بری عزیز دلم. ...
3 مهر 1392

شادی حق توست گل زیبای من

خوشحال و شاد و خندانم خوشحال و شاد و خندانم قدر دنيا رو مي دانم خنده کنم من دست بزنم من پا بکوبم من   شادانم . در دلم غمي ندارم زيرا سلامت هست جانم عمر ما کوتاه س چون گل صحراست   پس بياييد شادي کنيم . بياييد با هم بخوانيم ترانه جواني را عمر ما کوتاه س چون گل صحراست   پس بياييد شادي کنيم . گل بريزم من از توي دامن بر روي خرمن شادانم   ...
7 تير 1392

وقتی نی نی بودی

ریحانه ام: بخاطر اینکه موقع تولد واکسن ب ث ژ بهت تزریق شده بود بدنت واکنش نشون داد و یه دونه زیر بغلت در اومد که روزبروز بزرگتر می شد تا اینکه خودش سر باز کرد و تخلیه شد و الانم جاش زیر بغل چپت مونده که از بابت اون خودم هم ناراحتم ولی باور کن خیلی پیگیر مسئله شدم دکترها گفتن طبیعیه و بعضی از بچه ها این واکنش و دارن. مکیدن انگشت هم از سرگرمیهات بود بهمین خاطر دستت و به بدنت میبستم تا مک نزنی و لبای قشنگت خراب نشه. تقریبا تا ٦ ماهگی جنابعالی گیر انجام مراحل آزمایشگاهی پایان نامم بودم و تو رو یه روز در میون پیش یکی از مادر بزرگای واقعاً مهربون و فداکارت میذاشتم. و بخاط اینکه شیرخشک نخوری و من خودمو به اندازه کافی در برابرت شرمنده و گناهکار حس...
3 تير 1392

ورود سبز تو به آشیانه ما

ریحانه نازنینم بعد از به دنیا اومدنت چیزی متوجه نشدم تا اینکه توی اتاق بیمارستان بابا و مادر بزرگها رو دیدم. عزیز دلم اومدنت هم  مثل ٩ ماه دوره بارداریت بدون کوچکترین زحمت و درد بود. و تو واقعا فرشته کوچولویی بودی که اگر زحمتی بود زحمت من بر تو بود. بعد از اینکه بهوش اومدم و تو رو برای شیر دادن توی بغلم گذاشتن حال اون موقع من، دیگه گفتنی نیست. که تو اون فرشته کوچولویی بودی که ٩ ماه ضربان فلبش، نبضش، حرکتهاش و لگدهاش رو حس کرده بودم و بیصبرانه منترش بودم، بودی. نمی دونسم چکار کنم فقط نگاهت میکردم و میگفتم که وااقعا زیبایی و تو خیلی زیبا بودی مادر. اکثر بچه ها موقع تولد زشتند، ولی تو خیلی خیلی زیبا بودی. پوست سفید و روشن با موهای خ...
27 خرداد 1392