ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

ریحانه زیبای من

ریحانه ام ترم اولت گذشت و من همچنان درگیر فروشگاه بودم و چندان که باید باهات کار نکردم و از نتایج امتحاناتت خیلی راضی نبودم اما شما با همان مقداری که من باهات کار کردم نتیجه قابل قبولی گرفتی. تو دختر باهوشی هستی و میدونم شایسته بالاترین ها هستی عزیز دل مادر.ایشالا ترم بعد جبران میکنیم و جایگزین میکنند.  
6 بهمن 1393

ریحانه زیبای من

ریحانه ام ترم اولت گذشت و من همچنان درگیر فروشگاه بودم و چندان که باید باهات کار نکردم و از نتایج امتحاناتت خیلی راضی نبودم اما شما با همان مقداری که من باهات کار کردم نتیجه قابل قبولی گرفتی. تو دختر باهوشی هستی و میدونم شایسته بالاترین ها هستی عزیز دل مادر.ایشالا ترم بعد جبران میکنیم و جایگزین میکنند.  
6 بهمن 1393

مادر همدردی میخواهد نه راهنمایی

ریحانه نازنینم اونروز حالم خیلی خوش نبود و تو هم حوصلت سر رفته بود و خیلی بهم گیر میدادی ، وقتی بهت گفتم اینقدر اذیتم نکن حالم خوب نیست جوابی دندان شکن بهم دادی که من بارها و بارها همین جواب و در قبال حرف مادر خودم میزدم بهم گفتی تو که همیشه مریضی خوب برو دکتر. و من اون لحظه بود که فهمیدم مادر من خودش میدونه باید بره دکتر ولی این حرفش درد دلی بود پیش من ولی من عوض همدردی راهنماییش میکردم. ...
17 آبان 1393

ورود با شکوهت به پیش دبستان

عزیزم ورودت به مرحله جدید زندگیت مبارک ریحانه ام نمی دونی توی لباس پیش دبستانت چقدر با وقار بودی چقدر بهت میومد مثل ماه تابان میدرخشیدی عکسات گویای حرفامن. من محو تماشای قامت زیبا و نازنین تو بودم که بین همه میدرخشیدی. سا شنبه اول مهر 1393 ساعت 8 صبح به پیش دبستان شایستگان رفتی و کلاس بندی شدی. کلاس 6 کلاست بود و اسم معلمتون خانم آل عمران. خیلی خوشحال بودی و خیلی خوب همکاری کردی. بعضی از بچه ها گریه و بیتابی میکردن و تو دختر ناز من مثل یک خانم باوقار و باشحصیت توی صف ایستادی و بعدم به کلاس رفتین و حدود نیم ساعت بعد ما هم اومدیم پیشتون و باتون عکس گرفتیم. خاطره اولین روزت اینه که من همون کیف مهد کودکت و برات آماده کرده بودم که هم سالم بود ...
3 مهر 1393

تابستانی که گذشت

ریحانه خوبم میدونم علیرغم قولی که بهت داده بودم بازم فاصله سر زدنم به وبلاگ آرامش بخشت زیاد شد. ببخشید. از تابستونی که گذشت خیلی راضی نبودم. برخلاف اینکه برنامه های زیادی برات داشتم ولی بیشترش به بطالت و دیدن کارتون گذشت. اولش خیلی خوب شروع شد پبت نامت توی کلاس زبان و قرآن و ... ولی با گرفتن یه پروژه 20 روزه من که برام 20سال گذشت همه چی خراب شد و غیر از خستگی جسم و روحم سود چندانی نداشت و بدترین و بزرگترین ضربش دوری از تو نازنین بود. نمی دونم چی بگم ولی اوضاع مالیمون بشدت نابسامانه و من و بابا داریم همه تلاشمون و میکنیم تا به یه ثبات نسبی برسونیم اما این وسط تویی که داری همه زحماتو متحمل میشی. مامان واقعاً خستم و علاوه بر جسمم که درگیر کا...
29 شهريور 1393

خلوتگه وبلاگت

ریحانه من این وبلاگ برای من وسیله ای شده برای کشف کردن تو. یادآوری خاطرات تو، خاطراتی که شاید گاهی یادم میرن، ولی اینجا ثبتشون می کنم تا برات به یادگار بمونه. شاید قبل از نوشتن این وبلاگ اینقدر توی رفتارهات از صیح تا شب دقت نمی کردم و لی حالا اینطور نیست و خیلی خوب دقت می کنم و تو رو می کاوم. ای کاش این وبلاگ رو زودتر از اینها راه اندازی کرده بودم، اما مامان بارها بهت گفتم که من واقعا درگیر بودم من هم دانشجو، همسر، مادر، فرزند و عروس بودم تازه کار و هم بهش اضافه کن. و جمع همه اینها محصولش این میشد که که همه ناراضی بودند و راضی نگهداشتن همه غیر ممکن بود. من تا حد توانم نه اینکه کار میکردم بلکه می دویدم اما رسیدن به مقصدم حکایت همون کلاغ ...
2 خرداد 1393

گاهی نگاهی به آسمان بینداز

ریحانه جانم؛ هر از چند گاهی سرت را بالا بگیر و به آسمان نگاهی بینداز. امروز که من و تو باهم داشتیم قدم میزدیم یک لحظه چشمم به آسمان و چند تکه ابری که توی آسمان بودند ا فتاد. و به این فکر افتادم که چند وقت است که به آسمان نگاه نکرده ام و نگاهم را از زمین خاکی و دلمشغولیهای همیشگی نگرفته ام . دلم گرفت، برخلاف اینکه وقتی به آسمون نگاه میکنی دلت وا میشه. چون میبینی بابا دنیا خیلی بزرگه و ما چقدر کوچیکیم. خالق این آسمان بزرگ همیشه یار و یاور و مربی ماست پس نگرانی جایی نداره توی زندگی ما. پس چرا کوله بار فکر و نگرانی و غم وغصه رو هی بدوش بکشیم وقتی میشه به آسمون نگاه کرد و دل و باز کرد.   ...
2 خرداد 1393

عشق منشأ زندگی بخشیدن است

ریحانه زیبای من، ماه تابانم، خورشید درخشانم، ستاره شبهای زیبای من سلام؛ چند روزی بود داشتم به این مسئله فکر میکردم. هرچند که قبلاً هم مطالبی در اینمورد خونده بودم اما اخیراً بوضوح اونو لمس کردم و دلم میخواد ازش برات حرف بزنم. میدونی مامان دوست دارم تجربه ها و هرآنچه که بدست میارمو با تو هم در میون بذارم و تورو هم بفکر وادارم تا خودت هم لمسشون کنی و شاید خیلی زودتر از من توی سنین پایینتر به این یافته ها برسی و شاید خیلی بهتر از من راهتو پیدا کنی و مثل من سالها درگیر چند راهه های زندگی نباشی. اگرچه خیلی از اینارو باید زندگی و تجربه کرد بهرحال بهت میگم تا آویزه گوشهای زبیات باشه مادررررررر. ریحانه جانم چیزی که میخوام ازش برات بگم عشقه...
2 خرداد 1393

اندکی فقط اندکی ...

ریحانه جانم همیشه منتظر پیشامدهای خوبی که برات در نظر گرفته شده باش. و بدون که سختترین شرایط زندگی مثل کوره پخت سفال میمونه. برای موندگار شدن، برای اینکه بتونی پذیرای همه خوبی هایی که برات در نظر گرفته شده باشی لازمه این روزای سخت و تحمل کنی. چون توی این رنج کشیدن هاست که بزرگ می شی، وسیع می شی، قلبت قوی می شه، فکرت باز می شه و ظرفیت پذیرفتن و پیدا می کنی. پس از هیچ هیچ هیچ مشکلی نهراس و پاهات و محکم روی زمین و سرت و به آسمان بلند بسپار و بدون که یکی هست که همیشه همیشه باهاته و از خودت به خودت هم نزدیکتر و دلسوزتره و همه اونچه که تو تحمل می کنی و میبینه و بهت افتخار می کنه و به فرشته هاش می گه اینه جانشین من در زمین و  اون احس...
16 ارديبهشت 1393