ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

شروعی دوباره

1392/5/30 16:09
نویسنده : فرانک
107 بازدید
اشتراک گذاری

ریحانه من

این روزا که حدود 4/5 شماست رفتارهات خیلی متفاوت شدن. گاهی اونقدر آروم با اسباب بازیهات سرگرمی و بازی می کنی و گاهی مدام گیر میدی که پیشت باشم. احساس می کنم تو دوره گذار هستی هرچند خودم هم توی دوره گذار خودمم. هر چقدر تلاش می کنم که بی دغدغه باشم و فقط به تو فکر کنم نمیشه یه نیرو یا انرژی درونم سر به جنون می کشه و آرومم نمی ذاره به فکر تو هستم که باید مراحل مختلف آموزش تراشه هاتو بخوبی سپری کنی از آموزش زبانت عقب نیفتی به آموزش کاردستی و بازیهای فکریت برسی و هزار تا چیز دیگه و در کنارش خودم هم یه سری برنامه برای خودم دارم که باید بهشون برسم. اما فقط یه چیزو می دونم که باید بذارم تو بچگی کنی و این دوران طلایی و به بهترین نحو سپری کنی و ذره ای از نگرانیها و دغدغه خاطرات من نباید خاطر نازکت و مکدر کنه. این بود که تصمیم گرفتم دوستیهای دیرینه رو از سر بگیرم و بعد از ظهرها بریم پیش دوستای خیییییییییییییلی خوبی که دارم و اکثرشون هم بچه های هم سن و سال تو رو دارن. اولین دوستی که آشنایی باهاش برام سعادته مریم مهربان و گلشن عزیزشه که واقعا به هر دومون خوش گذشت و لحظات خوبیو کنار هم داشتیم. ریحانه ام تو و گلشن در یک زمان توی دو اتاق مجزا به دنیا آمدین و امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشین. فردای اونروز بازم بهونه میکردی که بریم پیششون. واقعا چقدر فرق هست بین دوران بچگی ما با شما. اونقدر بچه و دوست دورو برمون بود و اونقدر بازی و فعالیت بدنی داشتیم که شبها بعد از اینکه توی رختخواب دراز می کشیدیم خوابمون میبرد ولی شما هنوز اونقدر انرژی تخلیه نشده توی بدنتون جمع شده که شبها خوابتون نمی یاد. تو دختر فوق العاده باهوش و فهیمی هستی و من وقتی می بینم کار اشتباهی می کنی تو قالب درددل باهات حرف میزنم که دلم میخواد دخترم به این شکل عمل کنه و تو خیلی خوب گوش می کنی و توی یه موقعیتی همون کارا رو تحویلم میدی و میگی مگه نمی خواستی دخترت مهربون باشه و من یه دنیا آغوش میشم برای تو، عزیزترینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)