ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

رابطه ای قلبی و بندی عاطفی

1392/4/27 12:16
نویسنده : فرانک
109 بازدید
اشتراک گذاری

آرام جانم

من و تو خیییییییییییلی زیاد بهم وابسته ایم و یک بند عاطفی و قلبی ما رو بهم وصل کرده که البته این در مورد همه مادرها با بچه هاشون صدق میکنه. و این بند هست که منو نمیذازه خیلی رهات کنم و این خیلی خوب نیست. میدونی بزرگترین آرزوی من بعد از سلامتییت چیه؟ اینه که یک دختر با اعتماد بنفس بسیار بالایی باشی و این مستلزم کمی رها کردنه. البته خیلی دارم تلاش میکنم چون به نفع خودته.

دوران نوزادیت خیلی جالب بود وقتیکه من استرس داشتم یا فردای اون شب کار خیلی مهمی بخصوص در ارتباط با پایان نامم داشتم و تو باید زودتر میخوابیدی برعکس بود تو بیقرار بودی و نمی خوابیدی و من مجبور میشدم اول به خودم مسلط باشم و خودم و آروم کنم تا تو آروم بشی و بخوابی و صبح هم همزمان با من بیدار میشدی. از ٥/٢ سالگیت تصمیم گرفتیم بذاریمت مهد کودک تا هم با بچه ها باشی و هم من به کارهام برسم ولی این دل نکندن من از تو باعث میشد که خود تو هم خیلی به مهد دل نبندی و خیلی بیقراری کنی و بیشتر از ٣ ماه دوام نیاورد. توی سه سالگی هم ٢ ماه و در ٥/٣ سالگی هم ٣ روز. تا بالاخره به ٤ سالگی رسیدی و ما موفق شدیم و جنابعالی توی مهد موندی و و البته به نظر الان خودم و به گفته مشاورم بهترین سن مهد هم همین ٤ سالگی است. بعد از مهد حالا دارم تلاش می کنم که تو رو تو کارایی که میتونی آزاد بذارم  و ایندفعه تو هستی که از این وابستگی عاطفی دل نمی کنی و نمی خوای جدا بشی و مرتبا ازم میخوای که کمکت کنم که البته شاید هم یه جور جلب توجه و عاطفه است و این خیلی خوب نیست.

ولی ریحانه ام از مهربانیت هر چی بگم کم گفتم. تو واقعا دختر دلسوز و مهربانی هستی. مثلا مدام در مورد پام که درد میکنه ازم میپرسی که مامان پات خوب شد و من هم یک دنیا پر از عشق و شور تو می شم و برای راحتی خیالت میگم آره رفتم دکتر خوب شدم هرچند که دکترم احتمال جراحی و برام پیش بینی کرده. همیشه به بودنت و داشتنت افتخار می کنم. می دونی مامان وقتی تو رو باردار بودم چه خواب زیبایی دیدم. خواب دیدم دارم قرآن میخونم و در حالت سجده هستم. صفحه اول سوره مریم، اونجایی که حضرت زکریا به خداوند عرض کرد به من فرزندی صالح و جانشینی شایسته عطا فرما و خداوند فرمود که ای زکریا همانا تو را به فرزندی که نامش یحیی است و ازین پیش همنام و همانندش در تقوی نیافریدیم بشارت میدهیم. و تو اون بزرگ هدیه خداوند به من و بابایی هستی. تو آرام جان منی و شور و شوق زندگیم چون بخاطر توست. مجبورم که باهات بازی کنم و کودک درونمو از درون اونهمه روزمرگیها بیرون بکشم.توی روانشناسی هم اصلی هست که میگه اگه خودت و توی هر شرایطی قرار بدی همون وضعیت برات ایجاد میشه. یعنی من با وجود روزه بودن و فعالیت و جنب و جوش با تو گاهی مجبورم باهات بازیهای قطار سواری و لی لی و عموزنجیرباف و .... انجام بدم اوایلش حوصله ندارم ولی وقتی توی بازی میریم احساس سرزندگی میکنم و اینهمه رو مدیون توام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)